جدول جو
جدول جو

معنی ول بئن - جستجوی لغت در جدول جو

ول بئن
اخم کردن، دولا شدن، چهاردست و پا راه رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گل بدن
تصویر گل بدن
آنکه بدنی لطیف و زیبا مانند گل دارد
فرهنگ فارسی عمید
(وِ زَ)
کسی که سخن بیهوده گوید. حرف مفت زن. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا
(فُ شَ دَ)
در تداول، آزاد شدن. رها شدن، افتادن چیزی از دست، سرگردان و ولگرد شدن، سقوط کسی یا چیزی (از بالا به پائین). (از فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
در تداول، ول کننده. رهاکننده، دست بردارنده.
- ول کن معامله نبودن، در تداول، اصرار و ابرام و پافشاری و سماجت در کار یا در دعوا و معرکه کردن. دنبالۀ کاری را رها نکردن. (لغات عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا
آنکه بدنش همچون گل لطیف و نازک است محبوب، نوعی قماش ابریشمی معمول هندوستان مانند تافته که قماش دو رنگ است (مثلا سرخی که بسیاهی زند) : هوایش کار پوشش مختصر کرد چو گلبن گل بدن باید ببر کرد. (میر یحیی شیرازی)
فرهنگ لغت هوشیار
آزادشدن رهاشدن، افتادن چیزی از دست، سقوط کسی یا چیزی (از بالا یا پایین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ول زبان
تصویر ول زبان
کسی که سخن بیهوده گوید حرف مفت زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ول بشو
تصویر ول بشو
بل بشو
فرهنگ لغت هوشیار
ول کننده رهاکننده، دست بردارنده: تو که ول کن نیستی. یا ول کن معامله نبودن، اصرار و ابرام و پافشاری و سماجت در کارها در دعوا و معرکه کردن دنباله کاری را رها نکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ول شدن
تصویر ول شدن
((وِ شُ دَ))
رها شدن، افتادن چیزی از دست، سقوط کس یا چیزی
فرهنگ فارسی معین
از توابع بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
فریاد ناگهانی زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
اطراف اجاق، مرتعی در حومه ی لفور، ریسمانی که با آن شاخ گاو را می بندند
فرهنگ گویش مازندرانی
زیرگل، وجینی که خاک به پای بوته ریزند
فرهنگ گویش مازندرانی
تنگ یا تسمه ی اسب، تنگ گهواره
فرهنگ گویش مازندرانی
جوش آمدن و خراب شدن ماست
فرهنگ گویش مازندرانی
لمیده، لمیده شده
فرهنگ گویش مازندرانی
جوشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
قسمت پایین جوی
فرهنگ گویش مازندرانی
ور آمدن خمیر، آماده شدن خمیر برای پخت
فرهنگ گویش مازندرانی
تعجب کردن، هاج و واج ماندن
فرهنگ گویش مازندرانی
جفت دادن، آمیزاندن، حجامت کردن، جوانه زدن گیاهان و درختان
فرهنگ گویش مازندرانی
شمشیر
فرهنگ گویش مازندرانی
فاصله ی بین تیرهای افقی سقف خانه
فرهنگ گویش مازندرانی
تکاندن
فرهنگ گویش مازندرانی
جل زنده
فرهنگ گویش مازندرانی
دیوانه شدن، بد جنس شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
جوشاندن
فرهنگ گویش مازندرانی
قلاب ماهی گیری
فرهنگ گویش مازندرانی